ما در درجهى اول باید به ساختن و پرداختن شکل روحى کودکانمان اهتمام بورزیم. اگر توانستیم هویت انسانى این کودک را از آغاز کودکى شکل بدهیم و خلقیاتى را در آن به وجود بیاوریم، این براى همیشه به درد خواهد خورد. عوارضى وجود دارد، معمولاً این عوارض اخلاقیات را تحت تأثیر قرار میدهد؛ اما اگر چنانچه شخصیت کودک از آغاز ساخته شد و شکل گرفت، تأثیرات عوارض کمتر خواهد بود و عوامل کمک کننده هم در بین راه کمک خواهد کرد.
بقیه متن را در ادامه مطلب مشاهده فرمایید.
امروز در کشورهاى پیشرفتهى مادى دنیا، یکى از کارهاى اساسى و یک رشتهى مهم، تدریس فلسفه براى کودکان است. خیلىها در جامعهى ما اصلاً تصور نمیکنند که براى کودک هم فلسفه لازم است. برخى تصور میکنند فلسفه به معناى یک چیزِ قلمبه سلمبهاى است که یک عدهاى در سنین بالا به آن توجه میکنند؛ این نیست. فلسفه شکل دادن فکر است، یاد دادنِ فهم کردن است، ذهن را به فهمیدن و تفکر کردن عادت دادن است؛ این از اول باید به وجود بیاید. قالب مهم است. اگرچه محتوا هم در همین فلسفهى کودکان حائز اهمیت است، اما عمده شیوه است؛ یعنى کودک از اول کودکى عادت کند به فکر کردن، عادت کند به خردورزى؛ این خیلى مهم است. من خوشحال شدم از این که دیدم در خلال حرفها این را متذکر شدند.
نکتهى بعد، خودباورى است. ما باید کودک را از آغاز داراى اعتمادبهنفس و باور به هویت خود بار بیاوریم. البته این مخصوص کودکان دبستانى نیست؛ در دبیرستان هم همین هست، در دانشگاه هم همین هست. در کشور ما متأسفانه فرهنگِ کاملاً منحرفى از گذشته پایهگذارى شده، که هنوز آثارش از بین نرفته – با این همه تبلیغاتى که ماها از اول انقلاب تا امروز داشتیم – و آن، نگاه نیازمندانهى به سمت غرب، بزرگ دیدن غرب و کوچک دیدن خود در مقابل اوست؛ که متأسفانه این فرهنگ ریشهکن نشده و وجود دارد؛ این به دلیل نبود خودباورى است. اینکه شما ملاحظه میکنید فلان مارکِ جنس خارجى پول بیشترى طلب میکند، اما طرفدار بیشترى هم در بین یک طبقهاى دارد، در حالى که جنس مشابه داخلى گاهى کیفیتش بهتر از آن است، به خاطر همین نگاه است؛ این یک بیمارى است، این یک آفت است. اگر چنانچه گفته شود که فلان متخصص، دورههاى تخصص را در داخل گذرانده است، به خارج نرفته است، در وهلهى اول یک نگاه منفى نسبت به او وجود خواهد داشت. بله، اگر چنانچه این متخصص داخلى که در داخل تحصیل کرده، با کارهاى برجستهى خود توانست این باور را به هم بزند – که در این سالهاى اخیر، فراوان هم اتفاق افتاده – آن مطلب دیگرى است؛ اما مادامى که بگویند این تحصیلکردهى خارج است، این تحصیلکردهى داخل است، نگاه به او برتر خواهد بود. اینها عیب است.
شما شاید از بنده زیاد شنیده باشید، بنده هیچ مخالف کسب علم از بیگانهها نیستم؛ ابداً. بنده بارها گفتهام که ما ننگمان نمیکند شاگردى کسى را بکنیم و یاد بگیریم؛ اما ننگمان میکند که خیال کنیم همیشه باید چشمهاى ما آزمندانه، آرزومندانه، با احساس حقارت نفسى، به دست دیگران، به فکر دیگران، به کار دیگران باشد. این چیز بدى است؛ این را باید ریشهکن کرد. انسان مشاهده میکند؛ گاهى ما میخواهیم یک اخلاق خوب را در بین جامعه به وجود بیاوریم، مثالى که در تمجید آن اخلاقِ خوب میزنیم، حتماً از کشورهاى غربى است! چه لزومى دارد؟ چرا ما این روحیه را هِى در مخاطبینِ خودمان تقویت کنیم که براى تشخیص و تمایز خوب و بد و برجسته و غیربرجسته، باید نگاهشان به طرف غرب باشد؟ همینى که حالا بعضى از دوستان گفتند: غربباورى. این خودباورى در مقابل آن است. این به معناى دشمنى با کسى نیست، این به معناى تعصب علیه یک منطقهى جغرافیائى یا منطقهى سیاسى نیست؛ این به معناى این است که یک ملت وقتى که از توانائى خود، از استعدادهاى خود، از فرآوردههاى خود روى برگردانْد و به آنها بىاعتقاد شد، سرنوشتش همان سرنوشتى است که کشورهاى وابسته – چه خود ما در دوران پهلوى، چه کشورهاى دیگرى که مشاهده میکنیم – به آن دچار شدند.
خودباورى را باید در جوانهامان، در کودکانمان تقویت کنیم. من مىبینم، گاهى به من گزارش میرسد که فلان معلم سر کلاس، یا فلان استاد در سر کلاس دانشگاه، از یک پیشرفت علمىِ مسلّم اظهار تردید کرده؛ این اتفاق افتاده. فرض کنید در زمینهى سلولهاى بنیادى، در زمینهى نانوتکنولوژى، در زمینههاى گوناگون علمى – که حالا خوشبختانه پیشرفتهاى علمى کشور در بخشهاى مختلف خیلى زیاد است – یک اتفاقى افتاده؛ این یک اتفاقِ حقیقى است، قابل تردید نیست، جلوى چشم است، ملموس است؛ اما این آقا در کلاس دانشگاه یا کلاس دبیرستان، شروع میکند به خدشه کردن: نه آقا، اینجورى نیست؛ معلوم نیست! ما چه انگیزهاى داریم؟ اگر فرض کنیم خود ما هم تردید داریم در این که این پیشرفت تحقق پیدا کرده، چه داعىاى داریم آن را به جوان مخاطبمان القاء کنیم؟ خب، برویم تحقیق کنیم؛ براى خودمان روشن شود که شده یا نشده. این خودباورى را تزریق کردن و به وجود آوردن، یکى از کارهاى اصلى است.
نکتهى بعد، بردبارى است. یکى از چیزهائى که ما در تعامل اجتماعى احتیاج داریم، روحیهى بردبارى است؛ حلم. اینکه در اسلام و در اخلاق اسلامى اینقدر حلم ذکر شده، به این خاطر است. نبود بردبارى، بسیارى از مشکلات را در سطوح پائین و سطوح فردى و سطوح اجتماعى به وجود مىآورد. اگر گروههاى سیاسى ما هم حلیمانه با هم برخورد کنند، کار بهتر خواهد شد. دستجات مختلفِ طرفدار این و طرفدار آن، اگر با حلم با هم برخورد کنند، خیلى اوضاع بهتر خواهد شد. با حلم برخورد کردن، به معناى اغماض کردن از بدىها و زشتىها نیست؛ به معناى بىاعتنائى کردن به اصالتها و ارزشهاى مورد اعتقادمان نیست؛ نوع برخورد، مورد نظر است؛ «ادع الى سبیل ربّک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالّتى هى احسن».(۲) مجادلهى با دیگرى هم که بر سر یک اعتقاد است، بر سر یک مسئلهى مهم اتفاق مىافتد، آن هم «بالّتى هى احسن» باشد.
مسئلهى دیگر، مسئلهى کنجکاوى است، که در بیانات دوستان هم بود؛ حالت استفسار و استفهام و دنبال کردن. نکتهى دیگر، کار جمعى، تعاون و همکارى با یکدیگر و همت بلند است. کودکان و همچنین جوانان را از آغاز عادت بدهیم که با همتِ بلند نگاه کنند. مسائل گوناگونى وجود دارد که اینها را باید در سطح دنیا دید، در سطح جهانى باید مشاهده کرد، نه در سطح منطقهاى، چه برسد به این که انسان بخواهد آنها را در سطح کشورى یا در سطح ولایتى و استانى ببیند. مسائلى وجود دارد که اینها را باید در آفاقِ صد ساله و صد و پنجاه ساله دید، نه در یک افق محدود پنج ساله و ده ساله و کمتر. اینها همت بلند لازم دارد؛ نگاه بلندهمتانه به مسائل گوناگون. این دانشآموز یا این دانشجوئى که شما امروز دارید تربیت میکنید، چند صباح دیگر یک استاد است، یک مدیر فعال است، یک کارشناس برجسته است، یک عنصر مؤثر در حرکت سیاسى جامعه است؛ چند صباح دیگر این وجود مؤثرى در جامعه خواهد بود. این را آنجورى تربیت کنید که با این همتِ بلند بار بیاید.
نکتهى بعد، تن به کار دادن است. یکى از مشکلات ما تنبلى است. مسئلهى مطالعه و کتابخوانى مهم است. در جامعهى ما بىاعتنائى به کتاب وجود دارد. گاهى آدم مىبیند در تلویزیون از این و آن سؤال میکنند: آقا شما چند ساعت در شبانهروز مطالعه میکنید، یا چقدر وقت کتابخوانى دارید؟ یکى میگوید پنج دقیقه، یکى میگوید نیم ساعت! انسان تعجب میکند. ما باید جوانان را به کتابخوانى عادت دهیم، کودکان را به کتابخوانى عادت دهیم؛ که این تا آخر عمر همراهشان خواهد بود. کتابخوانى در سنین بنده – که البته بنده چندین برابر جوانها کتاب میخوانم – غالباً تأثیرش بمراتب کمتر است از کتابخوانى در سنین جوانها و شما عزیزانى که اینجا حضور دارید. آنچه که همیشه براى انسان میماند، کتابخوانى در سنین پائین است. جوانان شما، کودکان شما هرچه میتوانند، کتاب بخوانند؛ در فنون مختلف، در راههاى مختلف، مطلبى یاد بگیرند. البته از هرزهگردى در محیط کتاب هم باید پرهیز کرد، منتها این مسئلهى بعدى است؛ مسئلهى اول این است که یاد بگیرند، عادت کنند به این که اصلاً به کتاب مراجعه کنند، کتاب نگاه کنند. البته باید دستگاهها مراقب باشند، اشخاص مواظب باشند، هدایت کنند به کتاب خوب؛ که با کتاب بد، عمر ضایع نشود.
وب خوبی داریدلذت بردم.به من هم سر بزنید.