ذریه طیّبه

رب هب لی من لدنک ذریة طیبه

ذریه طیّبه

رب هب لی من لدنک ذریة طیبه

ذریه طیّبه

من حجاب را دوست دارم.

۲۷ مطلب با موضوع «والدین نمونه» ثبت شده است

حبیبه یا فاطمه یکی از جدّه های سید بن طاووس و مادر رضاعی امام صادقعلیه السلام بود. وقتی منصور دوانیقی به مدینه لشکر کشید، عده ای را کشته و عده ای را به اسارت برد و آنان را با غل و زنجیر در زندانی تاریک حبس کرد. داوود نیز در میان این اسیران بود. فاطمه، خبری از فرزندش نداشت و پیوسته مشغول دعا و تضرع بود. از صلحا و نیکان طلب دعا می کرد؛ ولی اجابت نمی شد. هر روز که خبری از فرزندش می آوردند، بر مصیبت و غم او تازه و بیشتر افزوده می شد. روزی امام صادق علیه السلام بیمار شد، ام داوود به عیادت ایشان رفت و از ایشان طلب دعا کرد. حضرت دعایی را به ایشان تعلیم داد و فرمود: در ایام البیض[1]، آن اعمال را بجا آور. ام داوود می گوید: این اعمال را انجام دادم و در خواب جمعی از ملائکه، پیامبران و شهدا را دیدم و پیامبرصلی الله علیه و آله به من خطاب کرد فرمود: «ای مادر داوود! بر تو بشارت باد که این جماعت برای تو دعا کردند و حاجتت برآورده شد». ام داوود می گوید: از خواب بیدار شدم و پس از مدتی داوود بر من وارد شدو گفت: مادر! در عراق در زندانی تنگ و تاریک بودم و نا امید از رهایی. در خواب دیدم که تو بر حصیری به نماز نشسته ای و دور تو مردان چندی جمع شده اند که سرهای ایشان بر آسمان و پاهایشان درزمین بود و تسبیح خدا می گفتند. آن گاه پیامبرصلی الله علیه و آله را دیدم که خطاب به من فرمود: «خدای تعالی دعای مادرت را در حق تو مستجاب کرد». چون بیدار شدم فرستادگان منصور دوانیقی به زندان آمدند. شبانه مرا پیش او  برده، غل و زنجیر را از دست و پای من باز کردند و ده هزار دینار به من داده، بر شتری سوار کردند و به سرعت به مدینه رسانیدند. فاطمه می گوید: من داوود را به خدمت امام صادق علیه السلام بردم. حضرت فرمود: سبب آزادی تو آن بود که منصور، امیرالمومنینعلیه السلام را در خواب دیده بود و به او گفت: «فرزند مرا رها کن که اگر این کار را نکنی، تو را در آتش می اندازم! چون نظر کرد دریایی از آتش را در زیر پای خود دید. از وحشت بیدار شد و ترا رها کرد».

این اعمال که به اعمال ام داوود مشهور است، در کتاب مفاتیح الجنان در اعمال روز پانزدهم رجب، آورده شده است.



[1] روزهای 13 و 14 و 15 ماه های رجب و شعبان و رمضان را گویند و اعمال آن در مفاتیح الجنان بیان شده است

محمد بن بابویه مشهور به شیخ صدوق، از نامی ترین دانشمندان مسلمان و سرآمد محدثان شیعه است. پدرش، علی بن بابویه سالها با دختر عمویش ازدواج کرده بود ولی فرزنددار نمی شد. وی در سفری که به بغداد آمده بود، با حسین بن روح نوبختی، نایت خاص سوم امام زمانعج الله تعالی، ملاقات کرد و از او خواست تا نامه ی وی را به محضر آن حضرت تقدیم نماید.

حسین بن روح نامه را گرفت و به محضر امام عصرعج الله تعالی رسانید. جواب از ناحیه ی آن حضرت چنین بود:

«از این همسرت فرزندی نخواهی یافت. در این خصوص برای تو دعا کردیم. به زودی پروردگار از همسری دیگر که از دیلمیان خواهد بود، دو پسر نیک سرشک، دانشمند و پر برکت روزی ات خواهد کرد».

دیری نپایید که علی با زنی دیلمی ازدواج کرد و از وی صاحب دو فرزند شد که به ترتیب آنها را محمد و حسین نامید. در اندک زمانی هر دو پسر از دانشمندان بزرگ عصر گشتند. محمد در همان سنین جوانی بر مسند تدریس نشست و از همان زمان شروع به تالبف و تصنیف کرد و به مقام پیشوایی و مرجعیت علمی و دینی شیعیان رسید. فقهایی سالخورده و محدثانی نام آور در درس وی شرکت می کردند و وقتی از نبوغ فوق العاده، سرعت ذهن و حافظه، و وسعت دانش و اندیشه ی او در شگفت می شدند، نابغه ی جوان می گفت: چرا تعجب می کنید؟ مگر نمی دانید من به دعای امام زمان متولد شده ام؟

حضرت آیت الله نجفى مرعشى قدس سره نسبت به پدر و مادر خویشهمیشه به صورت متواضعانه اداى احترام می کرد، حتى در همان دوران نوجوانى اگر مادرش به او مى گفت: برو پدرت را از خواب بیدار کن، براى وى مشکل بود که با صدا زدن، پدر را از خواب بیدار کند. از ایشان نقل شده است که فرمود: در نجف بودیم، روزى مادرم فرمودند: پدرت را صدا بزن براى صرف نهار تشریف بیاورد، حقیر به طبقه بالا رفتم، دیدم پدرم در حال مطالعه خوابش برده است؛ ماندم که چه کنم، خدایا امر مادر را اطاعت کنم یا با بیدار کردن ایشان از خواب باعث رنجش خاطر مبارکشان شوم؟ خم شدم، لبهایم را کف پاى پدرم گذاشتم و چند بوسه از پاى پدرم برداشتم تا اینکه بر اثر قلقلک پا، از خواب بیدار شد، ایشان وقتى این علاقه و ادب و احترام را از من دید فرمود: شهاب الدین تو هستى؟ عرض کردم: بلى آقا ایشان دو دستش را به سوى آسمان بلند کرد و فرمود: «پسرم! خداوند عزت تو را بالا برد و تو را از خادمین اهل بیتعلیه السلام قرار دهد».

شیخ مرتضى انصارى بزرگ پرچم دار جهان تشیع و سرآمد فقها مجتهدین امامیه است. او بعد از آن که مدتى در شهر کربلا، در حضور استاد بزرگوارش مرحوم شریف العلماء و سایر اساتید حوزه نجف تحصیل کرد به زادگاهش شوشتر مراجعت نمود. شیخ مدتى تحصیلات خود را در همان جا ادامه داده، دوباره خواست تا براى تکمیل مراتب علمى به عتبات عالیات برگردد. اما مادرش به رجوع دوباره وى راضى نبود. اصرار شیخ انصارى و دیگر افراد براى جلب رضایت مادر بى نتیجه بود تا این که شیخ به مادرش عرضه داشت: آیا اجازه مى دهى تا استخاره کنم و جواب هر چه بود در مقابل آن هر دو تسلیم باشیم؟ مادرش پذیرفت. در جواب استخاره شیخ این آیه آمد: «و لا تخافى و لا تحزنى انا رادوه الیک و جاعلوه من المرسلین؛ هرگز مترس، محزون نباش، که ما او را به تو باز مى گردانیم و از رسالت مدارن خود قرار مى دهیم.» وقتى این آیه را به مادرش تفسیر کرد، او خیلى خوش حال شد و به شیخ مرتضى اجازه مسافرت داد. شیخ انصارى در این مسافرت سرنوشت ساز خود به برکت دعاى مادر، توفیق الهى و تلاش و استقامت خویش به بالاترین درجه اجتهاد و مرجعیت نائل شد و پرچم اسلام بر دوش وى قرار گرفته و بزرگ ترین رهبر مذهبى در عصر خود گردید.

هنگامى که به مادر شیخ انصارى گفته شد: آیا از این همه ترقى و عظمت فرزند خویش بر خود نمى بالد و افتخار نمى کند؟! در جواب گفت: رسیدن فرزندم به شکوه و عظمت، براى من تعجب آور نیست چون هر وقت که مى خواستم به او شیر دهم وضو مى گرفتم و با طهارت و پاکیزگى به او شیر مى دادم . بلى، شیر پاک، فکر پاک و شیر ناپاک اندیشه ناپاک تولید مى کند.
آنگاه که مادر شیخ انصارى از دنیا رفت او در فراغ مادرش به شدت مى گریست و در کنار پیکر بى جان مادرش زانوى غم زده و اشک ماتم مى ریخت. یکى از شاگردان نزدیکش او را تسلیت گفته و به عنوان دل جویى اظهار داشت؛ جناب استاد! براى شما با این مقام علمى، شایسته نیست که برای درگذشت پیرزنى که عمرش را به پایان رسانده این طور اشک بریزید و بى تابى کنید. آن بزرگ مرد تاریخ سر برداشته و گفت: گویا شما هنوز به مقام ارجمند مادر واقف نیستید، تربیت صحیح و زحمات فراوان این مادر مرا به این مقام رسانید و پرورش اولیه او، زمینه ترقى و پیشرفت را در من ایجاد کرد. در حقیقت این همه توفیقات من مرهون زحمات و تلاش هاى مشفقانه و مخلصانه این مادر است .

شیخ جعفر کاشف الغطاء از نوابغ علمی شیعه، در مواظبت بر سنن و آداب اسلامی و گریه و مناجات سحرگاهی کم نظیر بوده است. مشهور است که آن بزرگوار در زیر ناودان طلا برای تمام فرزندان و نوادگان خویش تا قیام قیامت دعا کرده و رتبه ی علم و اجتهاد در دین را برای ایشان طلب فرموده است. از همین روست که تمام فرزندان و نوادگان او تا عصر حاضر جملگی از بزرگان فقه و اجتهاد و از نوابغ علمی جهان و مرجع و پناه محکمی برای مردمان بوده اند. در احوال تنها فرزند پسر او، حاج شیخ محمد باقر، نوشته اند: آن بزرگوار، بهار علم و عمل در سایه سار شریعت بود. در ایام ریاست معنوی او بر مسند شرع، عموم مردم زندگی خود را به راحتی گذراندند. آن راد مرد الهی در ماجرای قحطی سال 1288 ه.ش که در آن حتی آدم خوری باب گشت، تمام دارایی و املاک خود را که فراوان هم بود، فروخت و جان فقرا را نجات داد تا جایی که به هنگام وفات در عتبات، بیست هزار تومان قرض و بدهکاری و در عوض ذکر خیر جاودان و فرزندانی صالح و پاک نهاد از خود بر جای نهاد.

خاطره پدر علامه مجلسی، درباره استجابت دعای والدین در حق فرزند، به عنوان یک شاهد تاریخی، بسیار قابل تأمل است. آن جناب می‌گوید: در سحرگاهی پس از به پایان رساندن نماز شب و به هنگام مناجات با پروردگار، حال خوشی دست داد که دریافتم اگر در آن هنگام درخواستی نمایم، اجابت خواهد شد. اندیشیدم که چه دعا و درخواستی نمایم که ناگاه صدای گریه محمد باقر از گهواره‌اش بلند شد. بی درنگ گفتم: «پروردگارا، به حق محمد و آل محمد صلی الله علیه و آله، این کودک را از مبلّغان دینت، ناشران احکام پیامبرت و از یاران امام زمانتعج الله تعالی قرار ده و در این راه او را به توفیق‌های بی پایان نایل گردان!»

سرافرازی شیعه در طول تاریخ مدیون تلاش‌های احیا گرانه علامه محمد باقر مجلسی است.